جدول جو
جدول جو

معنی پچه پچه - جستجوی لغت در جدول جو

پچه پچه
سخن در گوشی، بگو مگو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پله پله
تصویر پله پله
درجه به درجه، از یک پله به پلۀ دیگر، کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، نرم نرمک، خوش خوش، اندک اندک، نرم نرم، جسته جسته، خرد خرد، کیچ کیچ، کم کم، متدرّج، خوش خوشک، آهسته آهسته، رفته رفته، آرام آرام، تدرّج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پچ پچ
تصویر پچ پچ
صدا و آواز دو تن که آهسته با یکدیگر سخن گویند، سخن زیر لب و آهسته، پژپژ، آهنگ یا لفظی که شبان با آن بز را پیش خود بخواند و نوازش کند، برای مثال سخن شیرین از زفت نیاید بر / بز به پچ پچ بر، هرگز نشود فربه (رودکی - صحاح الفرس - پچ پچ)
پچ پچ کردن: زیر لب و آهسته با هم حرف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پچپچه
تصویر پچپچه
سخنی که در افواه بیفتد و مردم آهسته و بیخ گوشی به یکدیگر بگویند، پچ پچ
فرهنگ فارسی عمید
(پِ پِ چَ / چِ / پُ پُ چَ / چِ)
سخنی را گویند که در السنه و افواه افتد و همه کس بطریق سرگوشی و خفیه بهم گویند. (برهان). پچ پچ. همهمه. فچفچه
لغت نامه دهخدا
(پَهْ پَهْ)
کلمه ای است از توابع که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند. (برهان). آفرین. زه. مخفف واه واه. (غیاث). مکرر په. به به:
روحانیان چو بینند ابکار فکر من
په په زنند بر وی و نام خدا برند.
کمال اسماعیل.
دیده را و مژه را دید دلم خشک و چه گفت
گفت په په نبود بخت بدین شادابی.
مسیح کاشی.
بوحدت فروناوری هیچگه سر
چو حلواخوری زود گویی که په په.
؟
، به به. (در زبان اطفال) ، شراب یا غذائی شیرین یا لذیذ.
- با په په چیزی را خوردن، با التذاذ تمام خوردن. خوردن چیزی را و تحسین کردن آنرا. سخت از آن ملتذ شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چِ مَچْ چِ)
از اتباع است. رجوع به بچه شود
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ / پُ پُ)
پچ پچه. فچفچه. پژپژ. (رشیدی). بچ بچ. پج پج. نام آواز آنکه راز و نجوی کند. نجوی. نمیمه. هسیس. منافثه. سخنی که آهسته با یکدیگر گویند، لفظی که شبانان بز را بدان نوازند. پج پج:
زه دانا را گویند که داند گفت
هیچ نادان را داننده نگوید زه
سخن شیرین از زفت نیاید بر
بز به پچ پچ بر هرگز نشود فربه.
رودکی.
نشود بز به پچ پچی فربه.
سنائی.
- پچ پچ کردن با...، نجوی کردن با. آهسته با کسی سخن گفتن
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ)
فقه، آنکه حق خیار دارد در بیع و غیره
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ / پِ)
پپه. پخمه. گول. چلمن. سلیم. پفیوز. آبدندان. ساده. ساده دل. چلمه. صاف و ساده. رجوع به پپه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از په په
تصویر په په
کلمه ای است که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند، آفرین، به به
فرهنگ لغت هوشیار
سخنی را گویند که در السنه و افواه افند و همه کس بطریق سر گوشی و خفیفه بهم گویند سخن آهسته. پچ پچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچ پچ
تصویر پچ پچ
نام آواز آنکه راز و نجوی کند، سخنی که آهسته گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پله پله
تصویر پله پله
بتدریج رفته رفته: (پله پله رفت باید سوی بام)
فرهنگ لغت هوشیار
((پِ پِ چِ))
سخنی که بر سر زبان ها بیفتد و مردم آن را به طور درگوشی به یکدیگر بگویند
فرهنگ فارسی معین
درگوشی، زمزمه، نجوا، شایعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باهوت باهوت
فرهنگ گویش مازندرانی
در گوشی، نوعی سخن گفتن بین دو نفر که ار آن بوی توطئه و تپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
در گوشی صحبت کردن، نجوا
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای ناشی از غذا خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای غذا خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چپه چپه
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای نفس کشیدن در موقع غذا خوردن، غذا را با ایجاد سر و صدای
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای آتش به هنگام گر گرفتن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
واژه ای که برای صدا زدن گوساله ی نر به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
تنوره ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای شکستن حباب، صدای سرفه ی متوالی
فرهنگ گویش مازندرانی
به آرامی جویدن، احتیاط را نگه داشتن، رونشدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قدم برداشتن متزلزل و سست کودک
فرهنگ گویش مازندرانی
پا به پا، لنگه به لنگه پوشیدن کفش یا جوراب
فرهنگ گویش مازندرانی